افراطی

سفرنامه پیاده رووی اربعین

عکس نوشته اربعین

بالاخره امام حسین ما رو هم طلبید و با پراید یکی از رفقا راهی مرز مهران شدیم. توی راه ماجراها داشتیم ، توی ماشین هیئت  شور می گرفتیم و سینه می زدیم وقتی ترافیک میشد همه توجهات به ما جلب میشد.

مرز مهران جمعیت خیلی زیاد بود ولی خیلی روان و بدون مشکل از مرز رد شدیم و یه ماشین گرفتیم برای سامرا و کاظمین و سید محمد...

بقیه در ادامه مطلب ...

سامرا عکس شهدا حشدالشعبی رو زده بودن و عکس شهید هادی ذوالفقاری هم بود.

سامرا حس غربت عجیبی داشت و کاشی های شکسته در دیوار حرم بدجوری بغض آدم رو می شکست.

بعد سامرا رفتیم امام زاده سید محمد که حس خوبی داشت و چایی صلواتی که جلوی امام زاده میدادن خیلی خوشمزه بود و همین چایی تا آخر سفر برای ما ماجرا شد. طعم چایی سید محمد رفته بود زیر زبونمون و تا آخر سفر نوحه (مگه چی تو چایی های روضته آقا جون / گمونم رقیه یک کم تربت میریزه ) رو می خوندیم.

راننده با اخلاق و خوبی داشتیم که خودشون موکب داشتن که نماز ظهر رو رفتیم موکب اونا

بعد رفتیم کاظمین و تو کاظمین با راننده خدا حافظی کردیم و کرایشو دادیم.

نزدیک حرم کیف هامون رو به نرده ها آویزون کردیم و رفتیم زیارت ، تا آخرین ساعتی که تو کاظمین بودیم کیف ها همون جا آویزون بود و ما می رفتیم حرم و میومدیم و هیچ کس به کیف ها دست نمی زد.

یه پیر مردی تو کاظمین خانومش رو گم کرده بود و از کاروان جا مونده بود ، کمکش کردیم که راه و چاه رو پیدا کنه.

توی حرم یه سری دفترچه بود که روش عکس شهدا دفاع مقدس بود ، من عکس شهید باکری رو دیدم ، توی دفترچه یک سری اعمال نوشته شده بود مثلا صدتا صلوات که هدیه می کردی به اون شهید اما نکته جالب اینجاست که اینها شهدای جنگ ایران و عراق بودن (البته درستش ایران و رژیم بعث صدام) و الان توی عراق عکسشون رو تو حرم گذاشتن و به روحشون هدیه معنوی میفرستن ، این معجزه ی شهداست.

شب اطراف حرم می چرخیدیم که یه عراقی اومد سراغ رفیق ما که معمم بود ، خلاصه شب ما روبا ماشین خودش برد خونشون ، تویوتا داشت، اسمش عمار بود. ما سه تا شیخ همراهمون بود و عربی رو مشکلی نداشتیم.

تو راه صحبت می کردیم درباره تظاهرات عراق ازش پرسیدیم ، گفت اصلا به ایران ربطی نداره و به خاطر نبود امکانات و برق و آب و فساد دولت و این چیزاست.

رفتیم خونشون داداشش اسمش یاسر بود و پلیس بود می گفت چون پلیسه اجازه نداره بیاد ایران ولی عمار ایران اومده بود.

یاسر من رو خیلی بد نگاه می کرد. بعدا بچه ها گفتن بهت شک کرده بوده میگفته این رفیقتون داعشیه

خلاص حمام و شام مفصل و خواب و صبح هم ما رو با ماشینش دوباره آورد تا نزدیک حرم.

مبیت موجود

از همون کاظمین پیاده روی رو شروع کردیم به طرف کربلا

توی خیابون های بغداد راه می رفیتیم در حالی که پرچم ایران رو به کوله پشتی وصل کرده بودیم . همونجا به رفقا گفتم که زمان جنگ با صدام که همه آرزوی زیارت کربلا رو داشتن هیچ کس حتی توی خواب هم نمیدید که با پرچم ایران تو خیابون های پایتخت عراق قدم بزنه و عراقی ها براش آب و چایی و غذا آماده کنن و اینقدر تحویلش بگیرن. همه ی این ها رو ما مدیون خون شهدا هستیم که راه کربلا رو برامون باز کردن و حالا تا قدس چند قدم بیشتر فاصله نداریم مگر نه اینکه راه قدس از کربلا می گذرد...

ماشین هایی که تو خیابون حرکت می کردن گاهی کنار ما می ایستادن و التماس دعا داشتن ، یکیشون جوراب بهمون داد و التماس دعا داشت و رسمشون اینطوری بود که گوشه ی شال یا پرچم ما رو گره می زدن.

پیاده روی اربعین

توی راه از کار فرهنگی هم غافل نبودیم و علاوه بر عکس های پشت کوله پشتی با بچه ها و جوون ها هم صحبت میشدیم ، یه پسر بچه عراقی رو یه هدیه کوچیک بهش دادیم که از ایران آورده بودیم مخصوص بچه ها ، حدود یک کیلومتر کنارمون پیاده اومد و باهامون حرف می زد ، عکسای پشت کوله پشتی من رو نمشناخت و دونه دونه براش معرفی کردم و توضیح دادم.

داخل شهر بغداد کنار خیابون تو یه موکب که چایی میدادن نشستیم تا خستگی بگیریم. وقتی کنار هم نشستیم بهش گفتم بیا باهم عکس بگیریم بعد پرچم رو آوردم و گفتم یه طرفش رو بگیر ، وقتی پرچم رو دید اول پرچم ایران رو بوس کرد و بعد پرچم عراق رو و بعد هم با هم عکس گرفتیم.

کارفرهنگی اربعبن

تو همین موکب دوتا جوون عراقی بودن که خودشون گفتن بیایید عکس بگیریم و یکیشون ازمون عکس گرفت

توی راه یه جا توی کارتن آب معدتی گذاشته بودن کنار جاده و یه سرباز هم اونجا بود. باهاش سلام تعارف کردم و ازش پرسیدم : وین المرافق ، به زبان محلی عراقی یعنی دستشویی کجاست

گفت همین جا و به داخل ساختمون اشاره کرد.

رفیقمون کوله پشتیش رو داد به من و رفت داخل و تا برگشتنش کلی طول کشید.

چند تا نظامی دیگه هم دم ساختمون بودن توجهشون به عکس های کوله پشتی جلب شد و جلو اومدن و نگاه کردن . فقط رهبر و آیت الله سیستانی رو از تو عکسا شناختن و بقیه رو براشون دونه دونه توضیح دادم یکیشون فکر می کرد شیخ زکزاکی فوت شده اما براش گفتم که زنده است و بچه هاش شهید شدن و خودش در زندانه

یکیشون به عکس بالای ساختمون اشاره کرد ، عکس مقتدی صدر بود. تابلو رو که دیدم تازه فهمیدم اینجا دفتر یکی از احزاب سیاسی وابسته به مقتدی صدره ، اومده بودیم لونه زنبور

رفیقمون که اومد ما رفتیم داخل و یکی از سرباز ها هم اومد. کمی جلو تر ، از ورودی بازرسی ما رو رد کرد و داخل ساختمون شدیم و رفتیم دستشویی ، تازه فهمیدم چرا کار رفیقم طول کشیده بود.موقع خداحافظی بهشون گفتم با هم عکس بگیریم اما گفتن غیر قانونیه و ممنوعه.

کنار مسیر پیاده روی داخل شهر نظامی زیاد بود و زائر کم.

همینطور که راه میرفتیم دوتا نظامی عراقی کنار نشسته بودن و با هم بحث می کردن ما رو که دیدن یهو یکیشون گفت چرا شما ایرانی ها از ما عراقی ها بدتون میاد. من گفتم نه ، کی گفته، گفت قناس ایرانی تو تظاهرات عراقی ها رو کشته. کلی باهاش بحث کردیم و پرچم(ایران و عراق) رو از پشت کوله برداشتم و نشونش دادم و گفتم ما مردم عراق رو دوست داریم و گفتم اینها فتنه سعودی و آمریکایی هست تا بین ما تفرقه بندازن و آخر سر هم گفتم ایران و العراق لا یمکن الفراق و رفتیم ، هرچی من می گفتم اون یکی نظامیه تایید می کرد. داستانشون اینطوری بود که یکیشون طرفدار ایران بود و یکیشون درگیر شایعات شده بود و مثل اصلاح طلبای خودمون بود و میخاست روی اون یکی رو کم کنه که در نهایت خودش ضایع شد.

توی مسیر داشتیم پیاده می رفتیم که یهو چندتا از این ماشین خفن های نظامی آژیر کشون از کنار ما رد شدن و رفتن. وقتی جلو تر رفتیم دیدیم یکی از شخصیت های سیاسی عراق اومده اون طرف خیابون و کلی صندلی چیده بودن.

این طرف خیابون هم نظامی زیاد بود ، داشتیم رد میشدیم که یکی از نظامی ها به من گیر داد و گفت : بنگلادشی؟؟

گفتم : لا ، ایرانی ، بعد پرچم رو از کوله پشتی برداشتم و با دست صاف گرفتم و نشونش دادم و گفتم ایران ، یکم به پرچم نگاه کرد و گفت ایران و العراق ... ، هوممم ، خندید و گفت انت شریف ...

آخه پرچم همراه ما یه طرفش پرچم ایران بود و یه طرفش پرچم عراق و بین دو پرچم نوشته الحسین...

بعد از چند کیلومتر پیاده روی ، یه ون سوار شدیم و بیشتر از یک ساعت توی ترافیک سوار ون بودیم. تا بریم محمودیه.

کرایمون رو هم یه جوون خوش برخورد عراقی که خودشم مسافر بود حساب کرد و چند دقیقه بعد پیاده شد. شیش نفر بودیم که کرایه ما رو از بغداد به محمودیه حساب کرد نفری یک و نیم دینار یعنی 9 دینار کرایه داد به پول ما میشه حدود 90 هزار تومن.

توی راه بیکار بودیم همش از پنجره بیرون رو نگاه می کردیم. از جلو یه ایستگاه اتوبوس رد شدیم که با اسپری روش شعار نوشته بودن ، ایران بره بره... (ضد ایران )

اما توی بلوار ها و میدون های شهر چندین مورد عکس امام خامنه ای رو دیدم که زده بودن ولی چون سوار ماشین تو حرکت بودیم نشد که عکس بگیرم در عوض توی مسیر پیاده روی  تا کربلا چند مورد تونستم از نصاویر امام خامنه ای که عراقی ها نصب کرده بودن عکس بگیرم. توی مسیر کاظمین تا کربلا حتی یه دونه موکب ایرانی هم نبود بطور کلی ایرانی ها خیلی کم میان این طرف.

عکس مقام معظم رهبری در عراق

سماحه القاءد

 

تصاویر رهبر در عراق

 

عکس رهبری در عراق

 

عکس رهبر در عراق

روی این تابلو که عکسش پایین هست نوشته مثلی لا یبایع مثله و روی عکس ترامپ  ضربدر قرمز زده ، این حدیث از امام حسین (ع) هست که خطاب به یزید می فرماید :مثل من ، هیچ گاه با مثل تو بیعت نمی کند. از این تابلوها تا دلت بخواد به تیر برق های توی مسیر نصب شده بود.

عکس رهبر در عراق

الحمد لله انگار فرهنگ شهادت تو عراق هم نهادینه شده و تقریبا همه جا عکس شهدای جهاد با داعش روی و دیوار شهر دیده میشد و این روند تا آخر سفر ما ادامه داشت و همه جای عراق پر از تصاویر شهدا بود و زیر عکس ها می نوشتن شهید البطل یعنی شهید قهرمان

توی ون یه نوجون هم جلوی ما نشسته بود که باهاش کلی رفیق شدیم اسمش احمد بود. توی کمر بندی نزدیک شهر محمودیه راننده نگه داشت و پیادمون کرد تقریبا نزدیک محمودیه بودیم ولی بخاطر ترافیک اینجا پیادمون کرد.

مادر احمد یه چیزی در گوشش گفت و احمد برگشت به سمت ما و با صدای آهسته به عربی گفت : توی این راه ایرانی ها رو می کشن...

اولش نفهمیدیم چی میگه بعد که تکرار کرد من فهمیدم چی می گه و برا رفیقم ترجمه کردم

رفیق ما هم با صدای بلند گفت اللهم الرزقنا شهاده فی سبیلک...

حشدنا دائم حتی ظهور القائم

از اونجا رسما پیاده روی شروع شد. از ستون 1870

این مسیر هر چقدر به کربلا نزدیک بشی شماره ستون کم میشه و ستون 1 نزدیک شهر کربلاست.

سر ظهر تو اوج گرما تو جاده پیاده شدیم و چند صد متر راه رفتیم تا یه جا برای نماز پیدا کنیم.

رفتیم تو یه موکب وضو گرفتیم و نماز خوندیم . عراقی ها همش با هم همه می کردن و می گفتن ایرانی ... ایرانی...

وقتی یه نفرشون تو موکب نماز خوند فهمیدیم سنی هستن.

خلاصه تو این مسیر غیر از ما هیچ ایرانی نبود و حضور ما برای عراقی ها هم عجیب بود البته وقتی به کربلا نزدیک شدیم تک و توک ایرانی هم دیده میشد.

حقیقتش توی سی چهل تا ستون اول حسابی احساس غریبی می کردیم اما کم کم یخمون آب شد.

تا دلتون بخواد نوشیدنی فراوان بود آب معدنی و انواع آب میوه یعنی آب لیموی عراقی ، آب انار ، آب پرتغال ، شیر موز ، دوغ ، شیر کاکائو و ... توی مسیر فراوان بود.

قدم به قدم یا کباب ترکی میدادن یا کوبیده ،نخود پخته و باقالی پخته هم زیاد بودبعضی جاها هم فلافل میدادن ، کله پاچه هم زیاد میدادن ،

یه جا نشسته بودیم استراحت کنیم که چند تا جوون اومدن و حدود صد و پنجاه الی دویست متر از مسیر پیاده روی رو موکت قرمز انداختن و روش سفره یه بار مصرف انداختن و هفت هشت تا میز چیدن وسط مسیر پیاده روی ، بعدش تو سفره دلستر قوطی و پرتغال و موز گذاشتن ، ما که نمیدونستیم داستان چیه فقط نگاه می کردیم ، بعد تو سفره ها و روی میز ها یه سری سینی بزرگ گذاشتن که توش یه چیزی شبیه نون تیلیت شده تو آبگوشت بود. بعد هم کنار سفره روی زمین خانومها نشستن و مرد ها هم سرپا کنار میزها ایستادن و با دست از تو سینی ها غذا بر میداشتن و می خوردن ، نزدیک تر که شدیم فهمیدیم کله پاچه است.

همین طور کنار سفره چند ده متریشون راه می رفتیم که یه مرد جا افتاده ای زد رو شونم و گفت آقا...

با ایما و اشاره گفت خذ الصوره ... و به سفره اشاره گرد و گفت لحسن روحانی...

منظورش این بود که عکس بگیر و نشون حسن روحانی بده ... (تا چشمش دربیاد).

خلاصه خبر گند زدن های روحانی به مردم عراق هم رسیده و تا آخرسفر چندین مورد داشتیم که حسابی برای حسن روحانی سلام و درود برعکس فرستادن.

تو مسیر یه جور آش عراقی هم بود معروف به شوربه که خوشمزه هم بود.

توی این مسیر دیدن قربانی کردن گاو و گوسفند و شتر در کنار خیابون برامون عادی شده بود.

کودکان عراقی

واقعا هیچ کجای دنیا که چه عرض کنم توی تاریخ بشریت حماسه اربعین نظیر نداره ، بعد معنویش که به کنار ، ما در حدی نیستیم که ازش حرف بزنیم اما همین بعد مادیش هم معجزه است.

صدها کلیومتر رستوران شبانه روزی رایگان کجای تاریخ ثبت شده؟؟؟

میلیارد ها عدد غذا که پخته و پخش میشه.

میلیارد ها لیوان آب آشامیدنی و آب میوه ، میلیارد ها عدد نان ، میلیون ها جای خواب و پتو و تشک و بالش

، میلیارد ها استکان چای و قهوه ، حتی این طرف توی ایران پارکینگ میلیونی ماشین های زائران امام حسین (ع)

ماها تو برگزاری یه هیئت یا نه ، اصلا تو برگزاری یه مهمونی با  سی تا مهمون کم میاریم و خسته میشیم اما چه کسی میتونه این حرکت عظیم رو مدیرت کنه جز حضرت صاحب الزمان (عج) ، کدام نیرویی میتونه میلیون ها نفر رو به حرکت وادار کنه جز مغناطیس عشق حسین ، کسی که تا سر کوچه حال نداره پیاده بره تو اربعین ده ها کیلومتر رو با پای پیاده راه میره ، تو دنیایی که همه چیز شده پول و مردم به لاکچری هاشون افتخار میکنن توی اربعین تاول پاها میشه مایه افتخار . توی دنیایی که اگه پول نداشته باشی از گشنگی باید بمیری ، تو اربعین التماس می کنن تا بهت غذا و نوشیدنی و جای خواب رایگان بدن. ولله اربعین معجزه است . اربعین گوشه کوچکی از دنیای بعد از ظهور امام زمانه اصلا اربعین مانوری برای ظهوره ، خدا داره مردم دنیا رو برای ظهور آماده میکنه پس حواسمون رو جمع کنیم که از این قافله جا نمونیم و سرمون بی کلاه نمونه

 

تو اربعین هر کس هر جوری که میتونه به زائر امام حسین خدمت میکنه . طرف هر چی پول داره خرج اطعام زوار میکنه ، اونی که پول نداره دستمال کاغذی میده و یا با یه لیوان و یه پارچ آب خودش رو به این قافله ی مهدوی پیوند میزنه تا اسمش رو به عنوان خادم الحسین ثبت نام کنن چراکه خادم الحسین بودن شرط مهدی یاور بودنه حتی یه جا توی کربلا دو سه تا جوون بودن که یه تیکه کارتون گرفته بودن دستشون و زائر ها رو باد می زدن ، توی راه بعضیا با شلنگ آب و بعضیا با سم پاش به زائر ها آب میپاشیدن تا خنک بشن.

یه دختر بچه عراقی توی مسیر ایستاده بود و به زائر ها آب خنک میداد و فریاد می زد : زایر ... ، زایر... ، مای بارد ... (آب خنک)

وقتی دقت کردم دیدم که یکی از دست هاش از مچ قطع شده و با یک دست آب  ها رو دونه دونه برمیداره و به زوار میده.

وقتی فهمید دارم ازش عکس میگیرم با این لبخند زیباش ما رو میهمان کرد.

توی مسیر هر جا بچه های عراقی رو میدیدم ، باهاشون یه خوس و بش کوتاه می کردیم و بهشون یه هدیه کوچیک میدادیم ، بچه ها خیلی خوشحال می شدن.

توی مسیر پیاده روی اربعین یه پسر بچه رو دیدم که خواهر کوچیک تر از خودش رو ، کول گرفته بود و با سرعت حرکت می کرد و دنبال مادرش می رفت ، اونقدر تند می رفت که حتی نتونستم یه عکس درست و حسابی ازش بگیرم.  بچه ای که توی خونه اگه یه لیوان آب بخواد باید مادرش براش بیاره ، این بار سنگین رو حمل میکنه تا خواهرش رو ببره زیارت امام حسین(ع)  این معجزه ی عشقه ، عشقی که کوچیک و بزرگ نمیشناسه و داره پیر و جوون رو برای ظهور منتقم خون پاکش آماده میکنه.

پیاده روی اربعین

سر ظهر رفتیم تو یه موکبی برای استراحت طبق معمول جوون های عراقی جمع شدن دور ما و کلی حرف زدیم تو همین حال یه نوجوون عراقی اومد و شروع کرد مثل بلبل فارسی حرف زدن ، گفت عموم خونشون خوزستانه ،

بعد از کلی حرف زدن و بحث با جوون های عراقی رفتم از انتهای موکب پتو و بالش بیارم که استراحت کنیم ، دیدم یه نفر از پشت به کمرم دست زد ، وقتی پشت سرم رو نگاه کردم دوتا دختر بچه عراقی همزمان با هم گفتن خوش آمدید من چهار میخ مونده بودم ... خندیدم و گفتم احسنت ... فک کنم اون نوجوونه که فارسی بلد بود بهشون یاد داده بود.

جوون های عراقی بعضیاشون خیلی اهل فوتبال بودن ، به فوتبال میگن کره القدم ، خصوصا پرسپولیس اونجا معروف  بود به خاطر بشار رسن .

باهاشون که حرف میزدیم خیلی خون گرم و صمیمی بودن و دو سوته پسرخاله میشدن ، بچه هاشونم همینطور بودن و فوری صمیمی میشدن تو یکی از موکب ها یک پسر بچه ای بود که دیونمون کرد از بس که از سر و کولمون رفت بالا

تو یکی از موکب ها هم با پسر موکب دار رفیق شدیم . اسمش محسن بود بهش یه هدیه دادیم ، باباشم تو عکس هست. دوتاشون خوش برخورد و با مرام بودن.

توی بحث هایی که داشتیم تنها ایرادشون این بود که بینشون شایعه کرده بودن که تو تظاهرات تک تیرانداز ایرانی مردم رو می زنه. و تقریبا همه جا درباره ی این مسئله صحبت شد و ما میگفتیم این فتنه ی سعودی و آمریکایی هاست تا بین مردم ایران و عراق اختلاف بندازن مثل فیلم مختار (آخه عراقیا فیلم مختار رو خیلی دوست دارن و کنار خیابون چندین مورد دیدم که ویدئو پرجکتور گذاشته بودن و مختار پخش می کردن و مردم هم جمع میشدن و نگاه می کردن ،  بعضی جاها عکس فریبرز عرب نیا رو زده بودن و نوشته بودن موکب مختار سقفی ، یا مثلا جلوی موکب مسلم بین عقیل عکس امین زندگانی زده بودن ، فیلم یوسف پیامبر رو هم بعضی جاها پخش می کردن)

تو یکی از موکب ها بحثمون بالا گرفت ، چند تا عراقی بودن که یکیشون مثل اصلاح طلبای خودمون حرف حق تو مغزش نمیرفت ، به من گفت تو اصلا بلدی قرآن بخونی ،  منم از حفظ براش خوندم با تجوید ، انتظارش رو نداشت میخواست ضایع کنه اما خودش ضایع شد ، بعدا فهمیدیم معلم قرآنه ، بحث تک انداز ایرانی ادامه داشت ، آخرش رفیقم گفت : آره آقا جون اصلا تک تیر انداز ایرانی بوده ، ایرانی ها منافق توشون زیاد هست و همه که مثل هم نیستن ، همین مجاهدین خلق که تو پادگان اشرف بودن هفده هزار نفر از ایرانی ها رو ترور کردن ، شما عراقی ها هم همین طور ، همتون که مثل هم نیستین ، سنی دارین ، وهابی دارین ، بعثی دارین ، داعشی دارین ...

 

عراقیه آخرش گفت حشد ایران علی راسی (یعنی  سپاه ایران رو سر ما جا داره) و گرفت خوابید.

ایران و العراق لا یمکن الفراق

بین عراقیا جوون های بابصیرت و آگاه هم کم نبودن و چند مورد داشتیم که اونا ما رو نصیحت می کردن که سعودی و آمریکا می خوان بین شیعه های ایران و عراق تفرقه بندازن.

یکی از همین جوون ها که خیلی آگاه و با بصیرت بود ، سی و پنج سالش بود و پنج تا بچه داشت ، میگفت مغازه داشتم که آمریکایی ها با بمب ترکوندنش ، میگفت الان خدا چند برابرش رو بهم داده ، وسط راه یه گدا نشسته بود ، به گدا میگن علی بابا ، این بنده خدا می گفت شیعه ها همشون علی بابا هستن ، می گفت مناطق سنی نشین آب و برقش و امکاناتش بیشتره اما به مناطق شیعه نشین رسیدگی نمیشه.

الحسین یجمعنا

توی مسیر هر صد تا ستون با هم قرار داشتیم و هر از گاهی که بین ما فاصله می افتاد ، در محل قرار همدیگه رو پیدا می کردیم و بعد مسیر رو ادامه می دادیم  ، رفیق ما که روحانی هست همراهمون بود ، تو عراق خیلی تحویلیش می گرفتن و به زور بهش آب و غذا می دادن. تو مسیر پیاده روی رسیدیم به جایی به نام ام الحسنین ، یه مرد میانسال اومد سراغ حاج آقا و به زور ما رو برد خونشون ، با این حساب دیگه نمی تو نستیم بریم سر قرار ، به همین دلیل ما اومدیم تو مسیر پیاده روی و همونجا ایستادیم تا بقیه دوستان رو به حاج آقا ملحق کنیم.

یهویی فکری به سرمون زد و عطر گل سرخ که از قم خریده بودیم رو از جیب خارج کردیم و می زدیم به زائر ها و بلند بلند با لهجه عربی می گفتیم " زایر ، زایر ، حلاویکم زایر" و براشون عطر می زدیم. اونا هم می گفتن معجورین  یعنی خدا اجرت بده . بلکه با این خدمت ناچیز ، ملائک اسم ما رو هم تو لیست خادمان امام حسین بنویسن.

بالاخره همدیگه رو یافتیم و یه وعده غذایی مهمان این خونه بودیم.

می گفت دوسال پیش چند تا ایرانی اومده بودن خونمون و خیلی خوشحال شده بود که ما مهمونش بودیم.

از تصویر پشت کوله پشتی قبلا براتون گفته بودم ، توی مسیر که پیاده می رفتیم به دفعات بسیار زیاد صدای صحبت کردن افراد پشت سرم رو میشنیدم که درباره عکس پشت کوله پشتی صحبت می کردن مثلا اونی که شخصیت های تو عکس رو میشناخت برای رفیقاش تعریف می کرد.

بعضیاشون از پشت میومدن و میگفتن ایرانی صلوات یا میگفتن آقا آقا صلوات

از ایرانی آقا رو بلد بودن و از دور صدا می کردن آقا آقا و اگه نگاه می کردی میفهمیدن ایرانی هستی.

کار فرهنگی اربعین

یه جوون صدام کرد و به عکس کوله پشتی اشاره کرد و گفت " ماکو مقتدا "

منظورش این بود که چرا عکس مقتدی صدر تو این شخصیت ها نیست ، (تو مسیر کاظمین به کربلا پر از عکس های مقتدی صدر بود و عکس آیت الله سیستانی ، عکس مقام معظم رهبری هم به چشم میومد و تعداد بسیار کمی هم عکس صادق شیرازی ملعون وجود داشت که اونها هم فقط یه طرح بود که نزدیک کربلا به تیر برق وصل کرده بودن و در طول مسیر اصلا خبری از صادق شیرازی نبود.)

متقدی صدر

بهش گفتم که عکس مقتدا رو ندارم اگه تو داری بهم بده

یکی دیگه هم بهم همینو گفت ، گفتم تو خودت عکس مقتدی رو داری؟ دیگه هیچی نگفت.

یه جوون دیگه اومد و کلی تحویلمون گرفت و گفت مرجعش امام خامنه ایه.

توی مسیر بازرسی بدنی زیاد بود ، یه جا به من گیر داد و منو فرستاد که کوله پشتیم رو بگردن ، کوله پشتی رو گذاشتم روی میز تا بازرسی بشه ، وقتی عکس آیت الله سیستانی رو روی کوله پشتی دید ، اشاره کرد که برو ، کوله پشتی رو هم نگشت.

با اینکه پرچم ایران رو به کوله پشتی زده بودم ، اغلب منو با عراقی ها اشتباه می گرفتن و فکر می کردن من عربم . ما با حاج آقا دو نفری وسایلمون تو یه کوله پشتی بود چون حاجی کوله نداشت و نوبت به نوبت کوله رو حمل می کردیم ، وقتی نوبت حاجی میشد و من کوله نداشتم داستان های جالبی پیش میومد ، تقریبا همه فکر می کردن من عراقیم و از من آدرس می پرسیدن ، بعضیا شروع می کردن به تعریف کردن به عربی و من فقط لبخند می زدم و سر تکون میدادم و سه چهار تا کلمه ای که به لهجه محلی بلد بودم رو می گفتم ، تو یکی از موکب ها یه پسر بچه گیر داده بود و می گفت انت عراقی و باورش نمیشد من ایرانیم. خصوصا که به خاطر اینکه آفتاب سوخته نشم یه چفیه عربی خریدم و مینداختم رو سرم.

تو یکی از موکب ها که ظهر رفته بودیم برای استراحت با بچه ها ی عراقی خیلی رفیق شدیم.

موقعی که خدا حافظی کردیم و راه افتادیم چند قدمی رو که رفتیم بچه ها با عجله از پشت سر نزدیک شدن و بلند بلند ما رو صدا می زدن ، وقتی رسیدن یه گوشی دستشون بود ، گوشی یکی از رفقای ما تو موکبشون جا مونده بود و بچه ها برامون آوردنش.

بچه های عراقی

بچه عراقی با پرچم ایران

یه جای دیگه هم یکی از رفقا موقع وضو گرفتن انگشترش رو جا گذاشته بود ، وقتی فهمید از یه جوون عراقی که اونجا ایستاده بود پرس و جو کرد ، عراقیه مشخصات انگشتر رو پرسید و بعد از تو جیبش انگشتر رو خارج کرد و داد به رفیق ما

نزدیک کربلا که شدیم ایرانی ها هم تعدادشون بیشتر شده بود و تک و توک ایرانی هم پیدا میشد.

من چون تند تر راه می رفتم از بقیه جلوتر بودم و باید نزدیک ستون محل قرار منتظر می موندم تا بقیه بیان ، کوله پشتی رو کنار میذاشتم و رو این صندلی پلاستیکی ها مینشستم ، وقتی یه نفر از جلوم رد میشد که شبیه ایرانی ها بود می گفتم آقا آقا ، ایرانی ؟ و باهاش شوخی میکردم اولش باورشون میشد من عربم بعد که یکم طول میکشید و لهجه ایرانیم لو می رفت می فهمیدن و کلی با هم می خندیدیم.

با یه جوون ایرانی تقریبا همینطوری آشنا شدم ،  و کلی با هم حرف زدیم و بحث سیاسی کردیم و خبر دستگیری زم مدیر آمد نیوز رو اون بهم داد و خیلی خوشحال شدم.

تو اون چند روزی که عراق بودیم اینترنت نداشتیم و کلا از همه چیز بی خبر بودیم اما این بنده خدا اینترنت گرفته بود و این خبر خوش رو به ما داد.

دولت لیبرال کدخداپرست اینترنت رو خیلی گرون کرده بود ، اگه اشتباه نکنم 100mb میشد  بیست هزار تومن

اگه این سه چهار  میلیون ایرانی که اربعین رفتن کربلا هر کدوم چهار تا عکس با هشتک تو اینستا گذاشته بودن ، کل دنیا از این حماسه بی نظیر با خبر میشد و عظمت تمدن شیعه رو دنیا میدید اما این از خدا بی خبر ها کاری کردن که دسترسی به اینترنت حداقل باشه ، اینا نوکران شیطان هستند.

 

ایرانی ها اغلب پشت کوله پشتی هاشون عکس رهبر و عکس نوشته تک تک قدم هایم را نذر ظهورت میکنم زده بودن.  تو یکی از موکب ها

یه گروه مشهدی رو دیدم که تصویر اومدن مقتدی صدر به بیت رهبری رو چاپ کرده بودن که کنار رهبر رو زمین نشسته و پرس کرده بودن و زده بودن پشت کوله پشتی ، تو این موکب بچه زیاد بود و ما بهشون بادکنک دادیم و سر صدای بازی کردن بچه ها بلند شد.

مشهدی ها هم نمک تبرک حرم امام رضا آورده بودن و به خادم ها میدادن.

 

شب جمعه رسیدیم کربلا و یه موکب نزدیک حرم امام حسین پیدا کردیم. کوله پشتی ها رو گذاشتیم و رفتیم حرم و قرار ملاقات رو گذاشتیم بعد نماز صبح تو موکب و از هم جدا شدیم. بچه ها از قبل تجربه داشتن به همین خاطر یه تیکه نخ پیدا کردیم و نزدیک حرم دمپایی هامون رو به نرده ها گره زدیم. (جلوی حرم ها کوهی از دمپایی وجود داره.)

نزدیک حرم حضرت عباس روی این کوه دمپایی نشسته بودیم کنار یه پاکستانی و صحبت می کردیم ، که یه افغانستانی اومد کنارمون و بعد هم یه لبنانی اومد که فارسی هم بلد بود. بهشون گفتم ببینید الان ما چهار نفر از چهار کشور مختلف تو کشور پنجم یعنی عراق جمع شدیم و با هم رفیق شدیم به معنای واقعی کلمه عشق امام حسین ما رو اینجا جمع کرده ، (الحسین یجمعنا(

یه جوون عراقی تو سرداب حرم امام حسین (ع) در حال خوندن نماز بود، پشت لباس سیاهش با خط خوش نوشته شده بود الموت الاسرائیل (مرگ بر اسرائیل)

الموت الاسرائیل

توی کربلا از همه جای دنیا زائر دیده میشد من خودم از ایران بودم و تو کشور عراق از گرجستان و افغانستان و پاکستان و لبنان و نیجریه و ترکیه و هند و آذربایجان ، زائر دیدم.

بعضی پرچم ها رو اصلا نمیدونستم مال کدوم کشوره .

موقع برگشت هم از کربلا با تریلی صلواتی رفتیم نجف پابوس مولا علی (ع) ، از جایی که پیاده شدیم تا نزدیک حرم یه موتور سه چرخ ما رو صلواتی آورد ، وقتی باهاش حرف زدیم فهمیدیم مثل خودمون بسیجیه یعنی عضو حشدالشعبی عراق بود.

قبلا نمیدونستم که مزار شهید هادی ذوالفقاری تو وادی السلام نجف هست و وقتی دیدمش تعجب کردم ، خدا وکیلی شهدای مدافع حرم خیلی گل بودن که خدا اینطوری عزیزشون کرد... قبر آیت الله قاضی هم تو وادی السلام بود.

قیبر شهید مدافع حرم در وادی السلام

تو وادی السلام زیاد چرخیدیم بعضی جاها یه در وجود داشت که پله میخورد میرفت زیر زمین و داخلش تاریک بود. من سیم مفتول دور دستگیره رو باز کردم و رفتم داخل ، وقتی من رفتم چند تا برادر افغانستانی هم ما رو دیدین و جرات کردن اومدن داخل ، خیلی تاریک بود ، توی دیوار مثل غار های کوچیک دو ردیف قبر وجود داشت که دوتاش پر شده بود و سنگ داشت و بقیش خالی بود یعنی جنازه رو هل میدن داخل و درش رو تیغه می کنن و خاکی در کار نیست.

 

از نجف با اتوبوس رایگان رفتیم تا خارج شهر و بعد هم با یه اتوبوس رایگان دیگه دو ساعتی رو رفتیم و بعد هم با تریلی رفتیم تا کوت و اونجا کلی تحویلمون گرفتن و غذا بهمون دادن و از کوت با اتوبوس رایگان رفتیم تا مرز مهران

چند تا خانوم هم بودن که مرد همراشون نبود و یه عالمه هم اسباب و اساس داشتن که تو همه ی این جابجایی ها با ما بودن و کمکشون وسایل رو حمل می کردیم.

از مرز هم به راحتی رد شدیم و برگشتیم به ایران...

چیزی که تو این سفر جالب توجه بود اعتماد و ایثار و احترام بود و از همه مهم تر اینکه به ما میگفتن زایر ، و اصلا مهم نبود که شما کارگری یا کارمندی یا پول داری یا فقیری یا سیاهی یا سفیدی یا نماینده مجلسی ، تو زائر امام حسین هستی و همه ی این تکریم ها بخاطر اینه که تو خودت رو به امام حسین وصل کردی و منتظر ظهور منتقم خون  امام حسین هستی ...

 

التماس دعا

یاعلی

 

 دانلود فایل پی دی اف سفرنامه اربعین از اینجا 

 

 

خوش به سعادتتون

ممنون از توجه شما

سلام زیارتتان قبول

تشکر که این مطالب را ثبت کردید تا خوانندگان مطلب هم در این سفر با شما همراه شوند. بنده که لذت بردم از این همراهی

سلام
ممنون از توجه شما

سلام علیکم

زیارت قبول

قلم خوب داری، این همه انواع رمان ها را می نویسند پیشنهاد می کنم که کمی گسترش بدهید و به شکل رمان منتظر کنید.

حداقل در همین وبلاگ به صورت پی دی اف.

التماس دعا

سلام
نظر لطف شماست
پیشنهاد خیلی خوبی بود حتما این کار رو می کنیم

سلام خوش به سعادت

تا باشه از این زیارتا

سلام
ان شاء الله سفرنامه شما رو سال آینده تو وبلاگتون بخونیم
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
بسم الله الرحمن الرحیم
سعی دشمنان این است که جوان ما را لاابالی بار بیاورند، نسبت به انقلاب بی‌تفاوت بار بیاورند، روحیه‌ی حماسه و انقلابی‌گری را در او بکُشند و از بین ببرند، جلوی این باید ایستاد. برخی از گویندگان (مسئولین)و نویسندگان این‌ همه جوان‌های حزب‌اللهی و انقلابی را نکوبند به اسم افراطی
امام خامنه ای (مد ظله العالی) 18 شهریور 94

دشمنان انقلاب از روز اوّل آمدند تعبیر ادبیّات تندرو و میانه‌ رو را مطرح کردند ، فلانی تندرو است ، فلان جریان تندرو است ، فلان جریان میانه‌رو است. آن روز، از همه تندروتر هم از نظر آنها امام بزرگوار بود ، امروز هم از همه تندروتر، به نظر آنها این بنده‌ی حقیر هستم.
تند رفتن در صراط مستقیم چیز بدی نیست. آن هایی که می گویند تندرو، منظورشان کسانی است که در راه انقلاب مصمّم‌تر و پایدارترند ، حزب‌اللّهی‌ها را می گویند تندرو ، میانه‌رو هم کسی است که در مقابل آنها تسلیم باشد. در ادبیّات سیاسی آمریکا و انگلیس و امثال اینها، معنای تندرو و میانه‌رو این است: تندرو کسی است که پایبند انقلاب است، میانه‌رو کسی است که در مقابل خواسته‌های آنها تسلیم است. ادبیّاتی که دشمن به کار می برد، ما تکرار نکنیم .
امام خامنه ای 5 اسفند 1394

هر جایی که مردمان عافیت طلب و راحت طلب در وسط میدان مبارزه جایی برای خود باز نمی کنند و خطر پذیری نمی کنند انسانهای مومن و مبارز را به تندی و افراطی گری متهم میکنند .
امام خامنه ای 14 خرداد 1392
Designed By Erfan Powered by Bayan